در تاریخ سی مرداد سال جاری (1402) همین چند روز قبل در سفری به اقلید در منزل مسکونی خودمان در حسین آباد بودم که ساعت دوازده شب (ساعت صفر) بدلیل عادت همیشگی برای پیاده روی که چاشنی آن اندازه گیری دقیق تر و اجرایی از محل منزل تا دبیرستان امام خمینی که روزانه مجبور بودیم چهار مرتبه آمد و رفت داشته باشیم.

پس از نیمه شب از خانه خارج و تنها در مسیر بلوار کشاورز شروع به پیاده روی کردم. ‌همان ابتدا در میدان مجسمه یک تکه شاخه کاج در وسط خیابان افتاده بود را برداشتم و به کناری گذاشتم تا خوردروهای عبوری پنچر نشوند و با رویای گذشته مسیر را طی کردم. از خیابان طالقانی به میدان شهدا رسیدم و تا دبیرستان امام خمینی آمدم و از آنجا به قصد بازگشت دور زدم.‌

ساعت از یک و نیم گذشته بود که به ساختمان تامین اجتماعی رسیدم، سکوت شب همراه با صدای خودروهای عبوری و صدای حشرات، قورباغه ها و زوزه سگ ها وگاهی تردد روباهی مرا به عمق دوران نوجوانی و جوانی برده بود. در مسیر رفت و برگشت با جوی آب پر از آشغال روبرو شدم، آشغال ها از مسیر آب به کناری می گذاشتم تا فردا پاکبان ها بردارند.

از ساختمان تامین اجتماعی که عبور می کردم، گاهی صدای واق واق سگی به گوش می رسید و مرا مجبور می‌کرد شاخه کاج را به اصطلاح پار کنم که چوب دستی تهیه کنم.

دویست متری از ساختمان تامین اجتماعی رد نشده بودم که با اولین دسته سگهای ولگرد مواجه شدم که پلاستیکی را پاره کردن بودند و اطرافش هم تا شعاع ۵۰ متری سگهای دیگری بودند که برخی می آمدند و برخی برمی گشتند. شمردم حدود ۱۲ قلاده بودند، یکی از سگها پارس کرد و بدلیل سبقه گله داری فهمیدم که خبر رسانی می‌کند تا رئیس را وادار به اقدام کند. ‌سگ سیاهی با خالهای سفید از کناره دیواری دستور حمله را صادر کرد و من تنها با چوب دستی شانسی خودم را آماده کردم که سگ خور نشوم! 

حسب اطلاعات چوپانی می دانستم که سگ ها به صورت دسته جمعی حیله گرانی قدر هستند و پارس کن ها بیشتر حواس را پرت می کنند و شلوغ می کنند تا دل و جرات دارترین ها از پشت یا از بغل پاگیری کنند. ‌

در شناسایی اشتباه نکرده بودم، اولین سگ کشیده و بور از سمت چپ برای گرفتن دست چپ یا پای چپم حمله برد، ولی بچه چوپان دوره دیده ذاتی با چوب کاج، طوری ضربه روی گوشش نواخت که صدای آخ آخ او که صداهایی تیز و کمتر کشیده هستند، امیدوارم کرد که نجات یافتم و با فرار آنها با یکی دو تا مانور ساده ضربدری (دستها و پاها باز، در خلاف جهت همدیگر و چوب بالای سر با زاویه تقریبی ۹۰ درجه دست و چوب) ترس را در فرماندهی بیشتر کردم و یکی دو حمله خالی و عقب نشینی کار اولین خان تمام شد.‌

راه را ادامه دادم تا به اولین آلونک سبزی فروشها رسیدم. یک خودرو پیکان از مسیر حسین آباد به اقلید با صدای آهنگ بالا عبور کرد و بوقی هم زد، من هم ‌دستی تکان دادم و او رفت و من هم به مسیرم ادامه دادم.

‌ساعت از دو و نیم گذشته بود که به دسته دوم سگهای ولگرد رسیدم. البته روباهی از دستشان فرار کرده بود، عرض بلوار را طی کرد و سگها به من رسیدند. این دسته متمرکز بودند ولی مرا دشمن تلقی نمی‌کردند چرا که دو سه تا بدنبال روباه تا آنطرف بلوار رفتند و به فرمان سگ فرمانده برای طعمه یا دشمن دوم آماده شدند.‌

این بار من فقط بیشتر مراقب طرفین می بودم تا پشت سر. چرا که سگها اگر طعمه ای را دنبال کنند با اینکه با دشمنی یا رقیبی بخواهند در بیفتند کم خطر تر از حمله به قصد خوراک می‌شوند. چرا که این شیوه را بلدند که انسان ممکن  است یاوران باشد. لذا اگر ژست صاحب بودن بگیرید و به طرف طعمه در حال فرار حرکت کنید سگها بدنبال طعمه می دوند و اگر کیش کیش کردن و صدای خاص حمله چوپان ها را در بیاوری فرمانده سگها اول دستور تعقیب می‌دهد و نشانه اش این است که خودش بدنبال طعمه از انسان عبور می کند و باید چند متری همراهی اش کنید. این حیله هم گرفت و رفتند آنطرف تل مش باقر!

اگر چیزی درچنین مواقعی داشتم باید می ریختم جلوشان و دیگر همه چیز به صلح و صفا و با قرارداد همه گونه جانفشانی سگها تمام می‌شد! 

فرمانده لوس می‌شود و صدای موس موس در می آورد و سرش را پایین می اندازد و دمش را پایین آورده و می خواهد بفهماند که بله !

از آنها عبور کردم و اینها پراکنده شدند و تا نرسیده به میدان حدود یک کیلومتری باز دیدم یک دسته دیگر از جلو آنتن مخابراتی از کنار یک تویوتای لندکروز سفید قدیمی به سمت اقلید می روند.

ایستادن یا تند تر کردن قدمها خطای بزرگی است شناسایی فرمانده در سگهای بی سرو صدا سخته. اگر استراتژی ثبات یعنی هیچ تغییری در کار انجام ندهی می ایستند تماشا می کنند و با حرکت اولین سگ که فرمانده آن دسته است براه می افتند.

به خیر گذشت و من به میدان رسیدم و در ادامه به محاسبه می‌پرداختم که حالا چقدر راه رفته ام.

از مرکز بهداشت بالای حسینه حسین آباد تا روبروی دبیرستان امام.

حالا شما بفرمایید چقدر زمان برد و چند کیلومتر شد؟

با این احتساب که درگیری با سگها بیش از ده دقیقه  طول نکشید.

ضمنا اگر اینهمه نا امنی در بلوارهای شهر از نیمه شب به بعد وجود داشته باشد پاسخگوی اتفاقات ناگوار کیست؟

در طول رفت و آمدم در این مسیر غیر از خیابان طالقانی تا دبیرستان امام خمینی خودروهایی در رفت و آمد بودند ولی بسیار کمتر از روزها که ترافیک هم وجود دارد. ولی واقعا از ساختمان تامین اجتماعی تا فلکه مجسمه ترک در حسین آباد گرگ اگر آدم را نخورد بیم سگ خوری آدمها را تهدید جدی می کند. باور کنید دو چیز آن شب مرا نجات دادند، اول چوب دستی تقریبا کلفتی که حدود یک متر و ده الی بیست سانت بود و دومی حقیقتا تجربه گله داری در دوران کودکی و نوجوانی و جوانی ام.

امیدوارم حداقل در کنار بلوارهای خلوت که کابل برق و تلفن از آنجاها عبور کرده است، سیستم های ساده کلید بلند گو یا تلفن های عمومی نصب بشود که بتوان با ۱۱۰ تماس گرفت.  البته وجود آلونک های فلزی که بتوان وارد آنها شد و درب را بست نیز پر فایده است که با یه چارچوب فلزی و فنس کشی حفاظ درست کنند.

 

کرامت جهانگرد

کاندیدای وزارت صمت و رئیس اسبق سازمان صمت استان اصفهان