برش های زیبا از راهپیمایی اربعین
به گزارش پورتال شهرستان اقلید به نقل از خبرگزاری حوزه، پیاده روی اربعین به گواه همه آن هایی که به لطف و عنایت ارباب بی کفن، توفیق حضور در آن را یافته اند، سرشار از خاطره های زیبایی است که در درون خود شوق و بغضی شیرین به همراه دارد. نگارنده در اینجا تنها به چند نمونه از آن ها در این سفر معنوی اشاره می کند؛
۱- با وسواس پتوها را مرتب کرده و بر روی هم می گذاشت و هر چند تا که روی هم تلمبار می شدند، با دقت خاصی برمی داشت و درگوشه ای از موکب جا می داد؛ موکب عراقی بود و او دست کم ۷۰ سالی عمر داشت.
می گفت از اقلید فارس آمده و چند روزی نیت کرده در یکی از موکب های عراقی، هر کاری که از دستش برمی آید در خدمت به زائران امام حسین(ع) انجام دهد.
واقعاً چقدر حال عده ای رشک برانگیز است که بی هیچ ادعایی می خواهند قطره ای باشند از اقیانوس عشق و محبت حسینی که این جا در اربعین و در موکب گسترده ی کشور عراق جلوه های آن را به خوبی می توان مشاهده کرد.
صحبت های این پیرمرد خوش ارادت اقلیدی را که می شنوم ناخودآگاه این بیت زیبا در ذهنم نقش می بندد که؛
بگو چه شد که من این قدر دوستت دارم
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد
۲- شاید بین ۲۵ تا ۳۰ سال سن داشت، از مشهد مقدس آمده بود. کاوری بر تن داشت که " حب الحسین اجننی" بر رویش حک شده بود و آشغال های کنار مسیر پیاده روی را جمع می کرد. می گفت مهندس صنایع است و در شرکتی کار می کند و حقوقش هم بد نیست اما موقع اربعین که می شود دو هفته ای را مرخصی می گیرد؛ یک هفته برای پیاده روی و یک هفته ای را هم در موکب امام رضا(ع) مشغول خدمت رسانی است.
می گفت: برایم فرقی نمی کند که کجا کار کنم، مسئولان موکب هر کجا که صلاح بدانند حاضر هستم و آخرین جملاتش در این گپ و گفت کوتاه برایم بیش از همه ارزشمند بود؛ "اعتقاد من این است که برات پیاده روی کربلای ما ایرانی ها را خود امام رضا(ع) صادر می کند و به این خاطر ما باید نماینده خوبی برای آقا امام رضا(ع) در اینجا باشیم و هر چقدر که می توانیم خوش اخلاق تر و صبورتر باشیم و بدانیم که بین زوار و عاشقان سیدالشهدا(ع) چه عرب و غیر عرب فرقی نباید باشد و مهم محبت امام حسین (ع) است که همه ما را اینجا کشانده. "
۳- اعمال مسجد کوفه را که انجام دادیم، کمی آن سوتر از کفشداری ها ایستاده بودم تا همراهانم بیایند. ساعت به وقت عراق، ۵ بعداز ظهر بود اما هوا همچنان گرم بود و طاقت فرسا. گرما در کنار ازدحام بسیار جمعیت، ماندن را سخت تر کرده بود اما گریزی از آن هم نبود.
چیزی تا اذان مغرب هم باقی نمانده بود، غروب کوفه دیگر نمایان شده بود که ناگهان مردی نزدیک شد. اول فکر کردم از هموطنان خودمان است و سوالی دارد اما نزدیک تر که شد و شروع به صحبت کرد، متوجه شدم عراقی است. اولین کلمه ای که بر زبان راند " مبیت " بود و بعد چند بار هم با لهجه عربی اما به فارسی گفت:" منزل موجود آقا".
با عربی دست و پا شکسته بهش فهماندم که کمی صبر کند همراهانم بیایند و بعد برویم.
با روی گشاده پذیرفت و همین طور حدود ۲۰ دقیقه ای معطل ما شد.
تا همراهان آمدند به سمت منزل این مرد کوفی که راه افتادیم فهمیدم یکی دو خانواده دیگر را هم دعوت کرده و آنها هم لبیک گوی او شده و کمی آن طرف تر ایستاده اند به انتظار.
همگی که حدود ۱۰ نفری می شدیم از کوچه پس کوچه های کوفه به راه افتادیم و بعد از پنج، شش دقیقه پیاده روی رسیدیم.
از خانه های موجود در کوچه به راحتی می شد فهمید که سطح زندگی شان حتی از بسیاری از خانه های حاشیه شهرهای ما نامناسب تر است.
وارد که شدیم بعد از پذیرایی با آب و شربت در اتاقی محقر که مخصوص مردان بود گفت که اگر دوست دارید نماز را همین جا بخوانید و گرنه می توانم شما را با ماشین به مسجد(کوفه) برگردانم.
چند نفری با او عازم مسجد شدیم و بعد از اقامه نماز جماعت باصفای مسجد کوفه و در نزدیکی محراب امیرالمومنین(ع) با این مرد بزرگوار و کریم عراقی، مجدداً راهی خانه اش شدیم.
با این که ظاهر خانه و اسباب و اثاثیه اش نشان می داد که وضعیت مالی چندان رو به راهی ندارد اما دو نوع غذا درست کرده بود به همراه چای و میوه و شیرینی عراقی که به آن حلویات می گویند. با این حال مدام تعارف می کرد که بفرمایید و بیشتر بخورید.
بعد از غذا نیز برایمان تعریف می کرد که در زمان صدام این طور نمی توانستند پیاده روی کرده و به زائران خدمت کنند و این لطف و عنایت خود حضرت اباعبدالله (ع) بوده که اجازه به آن ها داده برای زائرانش در اربعین خدمت کنند.
می گفت پدر و برادرانم هم در همین کوفه مستقر هستند و خانه آن ها نیز در این شب ها عموماً از ایرانی ها پُر است ... همه اش می گفت این ها لطف امام حسین (ع) است و ما فقط نوکریم.